حمايت از بردگان‏

پدیدآورسیدضیاء مرتضوی

نشریهپیام زن

شماره نشریه136

تاریخ انتشار1388/10/13

منبع مقاله

share 1047 بازدید
حمايت از بردگان‏

سيدضياء مرتضوى
در محضر خورشيد

درس‏هايى از تفسير سوره نور

«وَلْيَسْتَعْفِفِ الّذينَ لا يجدُونَ نِكاحاً حتّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الّذينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمّا مَلِكَتْ أيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ اِنْ عَلِمْتُمْ فيهِمْ خَيراً و آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الّذى‏ آتاكُمْ وَ لا تُكْرِهوا فَتَياتِكُمْ عَلَى البِغاءِ إنْ اَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الحياةِ الدُّنيا وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فانَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إكراهِهِنَّ غَفُورٌ رحيمٌ و لَقَدْ أنْزَلْنا اِلَيْكُمْ آياتٍ مُبَيِّناتٍ و مَثَلاً مِنَ الّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ و مَوْعظةً لِلْمُتَّقينَ». «آيات 33 و 34»

اشاره:

پيوستگى دو آيه 32 و 33 و مباحث مبسوط آن، تا كنون چهار قسمت از مقالات را به خود اختصاص داده است. آنچه در قسمت پيش آمد فقط شرحى بر فراز نخست آيه 33 بود و شرح ادامه اين آيه به اين شماره موكول شد. در نخستين آيه از اين مجموعه، ملاحظه كرديد كه فرمان داده مى‏شود زنان و مردان بى‏همسر، چه آزاد و چه برده را همسر دهيد، اگر هم فقير باشند، خداوند از فضل خودش آنان را بى‏نياز خواهد ساخت. آنگاه قرآن در فراز نخست آيه دوم، به آن دسته از بى‏همسرانى كه امكان ازدواج ندارند، دستور مى‏دهد كه پاكدامنى ورزند تا خداوند آنان را بى‏نياز كند. در قسمت قبل احتمالاتى كه در خصوص دستور «وَلْيَسْتَعْفِفْ» مى‏رود را بازگو كرديم. اينك دو فرمانى كه در ادامه همين آيه، در خصوص بردگان و رعايت جانب آنان صادر شده است را توضيح مى‏دهيم.
* * *
«و الذين يبتغون الكتاب ممّا ملكت أيمانكم فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيراً.»
پيشتر به تفصيل، مفهوم واژه‏هاى ابتغاء، كتاب، و مكاتبه را بازگو كرده‏ايم. ابتغاء كه مصدر فعل «يبتغون» است به معناى خواستار و جويا شدن است. كتاب نيز در اينجا مصدر ديگرى از همان «مكاتبه» است كه اصطلاحى خاص در اين آيه و در فقه مى‏باشد و عبارت از قراردادى است كه ميان برده و صاحبش براى آزادى وى بسته مى‏شود.
«كاتِبُوهُمْ» نيز از همين ريشه و دستور به مكاتبه است. «ما مَلَكَتْ اَيْمانُكم» نيز، پيشتر در آيه 31 آورديم كه منظور از آن بردگانى‏اند كه در اختيار و ملكيت شخص در آمده‏اند. از اين‏رو، مفاد اجمالى اين فراز اين است كه آن دسته از بردگان شما، چه غلام و چه كنيز، كه درخواست قرارداد مكاتبه مى‏كنند، با آنان قرار بگذاريد. البته اين دستور «فَكاتِبُوهُم» را با جمله «اِنْ عَلِمْتُمْ فيهِمْ خَيْراً» مشروط به اين ساخته است كه «اگر در آن خيرى سراغ داشتيد.»

مكاتبه چيست؟

در فقه اسلامى به خاطر ضرورت‏هاى ميدان جهاد و مصالحى كه چگونگى برخورد با غير مسلمانان ايجاد مى‏كند؛ غير مسلمانانى كه به عنوان نيروى متخاصم به شمار مى‏روند و قرارداد ذمّه يا صلح ندارند، اصل بردگى با شرايطى، پذيرفته شده است اما در عين حال راهها، شيوه‏ها و زمينه‏هاى بسيارى براى آزادى آنان پيش‏بينى شده است. علاوه بر پيش‏بينى موارد الزامى براى آزادى بردگان، و تشويق‏هاى زيادى كه در جهت آزادى‏شان صورت گرفته، مواردى نيز وجود دارد كه آنان به صورت قهرى آزاد مى‏شوند. مواردى نيز در چارچوب قرار يا عملى خاص پيش‏بينى شده تا مايه آزادى آنان شود. يكى از راههاى دستيابى به آزادى، چه براى غلامان و چه براى كنيزان، قرارداد «مكاتبه» است كه در اين آيه بر آن تأكيد شده است. نمونه ديگر آن قرارى است كه مولا براى آزادى برده براى پس از مرگ خود مى‏گذارد و با مرگ مولا، وى خود به خود آزاد مى‏شود و به آن «تدبير» مى‏گويند. كما اينكه اگر «مولا» از كنيز خود داراى فرزندى شود و آن فرزند تا زمان مرگ پدر خود زنده باشد، به مجرد مرگ پدرِ كنيز (مادر) آزاد مى‏شود. نيز كسى نمى‏تواند مالك پدر يا مادر خود شود، لذا به محض آنكه يكى از آن دو را بخرد خود به خود آزاد مى‏شود. ولى مكاتبه، قراردادى است كه ميان مولا و غلام يا كنيز بسته مى‏شود و طى آن، مولا مى‏پذيرد كه اگر برده‏اش طى مدت مشخصى به كار و كسب بپردازد و بهاى خود را طى آن مدت به وى پرداخت كند، او را آزاد سازد و غلام يا كنيز نيز مى‏پذيرد.
روشن است كه اين قرارداد، ربطى به خريد و فروش ندارد، نيز آزادى مستقيم از طرف مولا نيست، بلكه يك نوع عقد و قرار مستقلى است كه تابع احكام و ضوابط خاص خود است و تفصيل شرايط و احكام و فروع آن در فقه آمده است.(1)
مكاتبه دو گونه است؛ مطلق و مشروط. در مكاتبه مشروط، مولا شرط مى‏كند كه اگر برده نتواند همه مبلغ مورد نظر را در مدت مقرر پرداخت كند، به وضعيت سابق خود برمى‏گردد و در مقابل آن مقدار مبلغى كه پرداخت كرده نيز چيزى از او آزاد نمى‏شود. اما در مطلق كه چنين شرطى وجود ندارد، به تدريج به تناسب مقدارى كه از كل مبلغ پرداخت مى‏كند، آزاد مى‏شود و در پايان مدت نيز به همان ميزان كه پرداخت كرده آزادى خود را به دست آورده است و به ميزان باقى‏مانده، همچنان، برده به شمار مى‏رود كه در فقه به چنين شخصى، اصطلاحاً «مُبَعَّض» گفته مى‏شود؛ يعنى برده‏اى كه بخشى از وى آزاد و بخشى برده است. و اين خود زمينه‏اى براى آزادى كامل او است كه در برخى شرايط به صورت قهرى صورت خواهد گرفت.
اين فراز از آيه خطاب به صاحبان بردگان، چه غلام و چه كنيز دستور مى‏دهد با آن دسته از بردگان‏تان كه خواهان مكاتبه هستند، قرار مكاتبه بگذاريد. برخى با توجه به ظاهر آيه، آن را دليل وجوب پذيرش درخواست مكاتبه شمرده و آن را وظيفه الزامى صاحبان بردگان دانسته‏اند ولى همان گونه كه اكثر قاطع فقيهان گفته‏اند، اين دستورى الزامى نيست و در واقع توصيه‏اى است كه بيان‏كننده يك حكم استحبابى مى‏باشد. اين توصيه و حكم نيز مشروط به اين شده است كه اگر در آنان «خيرى» سراغ داشتيد، اين امر علاوه بر اينكه زمينه آزادى آبرومندانه آنان را فراهم مى‏سازد، چرا كه اين فرصت را به برده داده است كه با تلاش و درآمد خود، مايه آزادى خويش شود، راه ازدواج وى را نيز اگر تا آن زمان ازدواج نكرده باشد، بيشتر هموار مى‏سازد؛ زيرا هم موقعيت بهترى در جامعه پيدا مى‏كند و هم امكان كسب و درآمد براى خود را مى‏يابد؛ بويژه كه در فراز بعدى، توصيه شده به آنان كمك مالى نيز بشود.

منظور از «خير» چيست؟

چنان كه ديديد، فراخوان «فكاتبوهم» و توصيه به پذيرش درخواست مكاتبه بردگان، با جمله «اِنْ عَلِمْتُمْ فيهم خَيْراً»، مشروط به اين شده كه اگر خيرى در آنان سراغ داشتيد. يك احتمال اين است كه منظور از «خير» صلاحيت لازم براى عقد قرارداد و توانايى آنان در عملى ساختن آن و سپس شروع زندگى مستقل مى‏باشد. پس سراغ داشتن «خير» در آنان، كنايه از احراز صلاحيت و شايستگى‏شان مى‏باشد. اينان كه خود درخواست مكاتبه دارند، اگر آمادگى لازم براى اين قرارداد و پاى‏بندى به لوازم و مسائل پس از آن را نداشته باشند، طبعاً اين كار نمى‏تواند در جهت مصلحت‏شان باشد تا توصيه به پذيرش درخواست آنان شود؛ چرا كه همانند فرزندى خواهند بود كه هنوز به سن رشد و استقلال عمل نرسيده است ولى از خانه خارج يا اخراج گردد.
احتمال ديگر اين است كه «خير» اشاره به مسائل اعتقادى و تربيتى آنان باشد. بردگان با قرار گرفتن در جامعه اسلامى و خانواده‏هاى مسلمان، زمينه هدايت به دين اسلام و تربيت دينى را پيدا مى‏كردند و به مرور، بسته به شرايط مختلف، به اسلام مى‏گرويدند و به احكام شريعت، گردن مى‏نهادند. البته همه بردگان چنين وضعيتى نداشتند، چرا كه برخى از آنان برده‏زاده بودند، و چه بسا پدر و مادر آنان هر دو برده ولى لااقل يكى مسلمان بود، كه در نتيجه فرزندشان نيز مسلمان به شمار مى‏رفت، ولى نوعاً بردگانى كه از سرزمين‏هاى ديگر آورده مى‏شدند، نامسلمان بودند كه كم كم با فرهنگ اسلامى آشنا مى‏شدند و به اسلام هدايت مى‏گشتند. يك معناى خير در آيه مى‏تواند اشاره به همين مرحله باشد، كه اگر هدايت شده‏اند و به اسلام گرويده‏اند و درخواست مكاتبه دارند، شايسته است بپذيريد و گرنه چنين توصيه‏اى نمى‏شود، چرا كه چه بسا فراهم ساختن زمينه آزادى بردگانى كه هنوز كافرند، به مصلحت جامعه اسلامى يا حتى خود آنان نباشد و به هر حال اين امتيازى است كه براى برده مسلمان در نظر گرفته شده است.
هر دو معناى يادشده چنان كه مى‏خوانيد، در برخى روايت‏هاى تفسيرى، يكجا آمده است. از اين‏رو و با توجه به اطلاق آيه، بايد گفت منظور از «خير»، يك معناى عام و جامع است كه هم، ناظر به رشد عقلى و توان مادى و مالى بردگانِ خواهان مكاتبه مى‏باشد و هم، ناظر به شايستگى اعتقادى و مسلمان بودن آنان. روايات يادشده را در پايان شرح آيه خواهيم آورد.
* «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الّذى آتاكُمْ»
نخستين توصيه در آيات پيش در خصوص بردگان مربوط به ازدواج و همسر دادن آنان بود. سپس ديديد كه به صاحبان بردگان، سفارش پذيرش قرار مكاتبه با آنان را كرد. و اينك در سومين سفارش كه در واقع تكمله‏اى بر توصيه پيش است، تأكيد بر كمك مالى به آنان مى‏كند و از مالكان بردگان مى‏خواهد از مال خداوند كه به شما داده است به آنان بدهيد. و اين خود سفارشى جداگانه در جهت عملى شدن «مكاتبه» است.
قرارداد مكاتبه، هر چند انگيزه بيشترى را در بردگان به وجود مى‏آورد كه در پى كسب درآمد و تلاش بيشتر باشند اما همواره چنين نيست كه بتوانند از عهده تعهد خود برآيند و در فرصت مقرر، مبلغ مورد نظر را پرداخت كنند. و تازه پس از پرداخت چه بسا در شروع زندگى مستقل و آغاز آزادى خويش تنگدستى، آنان را به دشوارى اندازد. اين امر مى‏تواند مايه عدم استقبال آنان از قرار مكاتبه يا تأخير در انجام تعهد و حتى بى‏نتيجه ماندن آن پس از مدتى تلاش شود بويژه در مكاتبه مشروط. پس از توصيه به عقد قرارداد مكاتبه، در اين فراز تأكيد مى‏شود كه از مالى كه خداوند به شما ارزانى داشته، به آنان بدهيد. با اين كار، بردگان مى‏توانند با سهولت بيشترى به تعهد خويش عمل كنند و اين، در واقع كمكى مالى به آزادى آنان است. اين سفارش، چنان كه در برخى روايات نيز آمده، مى‏تواند متوجه صاحبان بردگان باشد كه از مبلغ قرارداد بكاهند و مقدارى از آن را اسقاط كنند و نگيرند. احتمال ديگر آن است كه منظور كمك به آنان از سهميه‏اى باشد كه در مصارف هشت‏گانه با تعبير «وَ فِى الرِّقاب» زكات براى آنان پيش‏بينى شده و در قرآن نيز به آن تصريح شده است:
«انّما الصدقاتُ للفقراءِ و المساكينِ و العاملين عليها و المؤلَّفةِ قلوبُهم و فى الرقاب و الغارمينَ و فِى سبيل‏اللَّه و ابنِ‏السبيلِ فريضةً مِنَ اللَّه و اللَّه عليمٌ حكيمٌ؛(2)
زكات مخصوص نيازمندان و درماندگان و متصدّيان گردآورى آن و هزينه جلب قلوب به سوى اسلام و آزادسازى بردگان و پرداخت وام بدهكاران و هزينه‏هاى جهاد و كمك به مسافران در راه‏مانده است. زكات، فريضه‏اى است از جانب خداوند و خداوند داناى حكيم است.»
در اين صورت خطاب «آتوهم» متوجه جامعه اسلامى و متوليان بيت‏المال و حكومت است كه بخشى از زكات را در اين راه هزينه كنند.
احتمال ديگر اين است كه تأكيد بر كمك‏هاى مالى پس از آزادى بردگان و به سرانجام رسيدن مكاتبه باشد چرا كه با آغاز فصل تازه زندگى خويش، آنان نيازمند كمك مى‏باشند. برخى نيز آن را مربوط به آغاز شروع كسب و درآمد براى عمل به مكاتبه، شمرده‏اند. يعنى در آغاز به آنان كمك كنيد و سرمايه و كمك هزينه در اختيارشان بگذاريد تا بتوانند برابر قرار مكاتبه به كسب و كار بپردازند.
با اين حال مى‏توان بلكه بايد گفت، اين دستور، مفهومى كلى و جامع است كه شامل همه اين موارد و احتمالات مى‏گردد؛ مواردى كه همه در يك نقطه مشتركند و آن اينكه به چنين بردگانى كمك شود تا بتوانند از وضعيت كنونى خود رهايى يابند و زندگى مستقل و آزاد خويش را حتى‏الامكان با شرايط مطلوبى آغاز كنند.
يك نكته قابل عنايت، اضافه «مال» به «اللَّه» است تا به روشنى نشان دهد كه اين اموال و امكاناتى كه اينك در اختيار شماست، همه از آنِ خداست لذا از بذل و پرداخت آن در راه خير دريغ نكنيد و مال خدا را در راهى كه خود فرمان داده است مصرف كنيد.
* و لا تُكْرِهُوا فَتَياتكم على البغاء اِنْ أرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الحياة الدنيا
چهارمين فرمانى كه در اين آيات، در حمايت از بردگان و در جهت مصلحت آنان صادر شده، اين فراز آيه است كه اختصاص به كنيزان دارد. پيشتر در قسمت نوزدهم، در شماره 129 مجله، كلمات «فتيات»، «بغاء»، «تحصّن»، «ابتغاء» و «عِرض» را توضيح داديم. معناى كلمه «ابتغاء» را كه مصدر فعل «يبتغوا» است، در همين شماره نيز بازگو كرديم.
يكى از مسائل زشت، در دوره جاهليت، وادار كردن كنيزان به خودفروشى به نفع صاحبان خود بود. اين دسته كنيزان مجبور بودند با اين كار براى صاحبان خود درآمد داشته باشند. بويژه كه مقرّرى سنگينى برايشان وضع مى‏شد و آنان چاره‏اى جز پرداخت آن به صاحبان خويش نداشتند. پديده‏اى شوم و شرم‏آور كه اينك نيز با گستردگى در خيلى از جوامع وجود دارد و مراكزى رسمى و غير رسمى در سطحى بسيار وسيع در اين زمينه فعاليت دارند و با كشيدن زنان و مردان به چنين مراكز فسادى، از آنان سوء استفاده كرده و ابزارى براى درآمد خويش قرار داده‏اند. اينك تجارت بر سر زنان و دختران نگون‏بخت و انتقال آنان به كشورهاى ديگر و خريد و فروش آنان همچون بردگانى كه از خود اراده و اختيار چندانى ندارند، به امرى رايج، آن هم در سطح جهانى تبديل شده است كه با آنچه در دوره جاهليت صورت مى‏گرفت اساساً قابل مقايسه نيست.
اين فراز از آيه خطاب به پاره‏اى افراد در جامعه اسلامى كه هنوز برخاسته از منفعت‏طلبى و طمع‏ورزى خويش، كنيزكان خود را وادار به اين كار بسيار زشت و شرم‏آور مى‏كردند، فرمان مى‏دهد كه كنيزكان خود را به انگيزه دستيابى به سرمايه زوال‏پذير زندگى دنيا، وقتى خودشان خواهان پاكدامنى‏اند، وادار به زنا نكنيد. شأن نزولى كه براى اين فراز آيه نقل شده، نشان مى‏دهد كه اين پديده در دوره جاهلى، امرى عادى شده و چنان نفوذ يافته بود كه حتى سال‏ها پس از رستاخيز اسلام، بودند افرادى كه هنوز به خود اجازه مى‏دادند حتى در مدينه كه شهر پيامبر(ص) و مركز حكومت آن بزرگوار بود، كنيزان خود را براى تحصيل درآمد، به اين كار وا دارند. عبداللَّه بن‏ابىّ كه گفته شده شش كنيز داشت كه آنان را مجبور به خودفروشى مى‏كرد، هر چند جزء مسلمانان واقعى نيست و در شمار منافقان مدينه ذكر شده و در مذمت وى، در سوره منافقون آيه آمده است اما اينكه شرايط را براى ادامه روش خود مناسب بداند، نشان مى‏دهد هنوز زشتى اين رفتار با كنيزان، كاملاً از ميان نرفته بود.

شأن نزول‏

چنان كه اشاره شد، گفته‏اند اين فراز آيه در باره عبداللَّه بن‏ابىّ نازل شده است. كنيزان وى، پس از تحريم زنا، از وضع خود به پيامبر(ص) شكايت بردند. اين بود كه فرمان يادشده نازل شد. در تفسير قمى، آمده است كه اين شيوه عرب و قريش بود كه كنيزانى را مى‏خريدند و مقررى سنگينى بر آنان قرار مى‏دادند و براى تحصيل و پرداخت آن، آنان را به تن‏فروشى كشانده و مجبور مى‏ساختند.
همه مى‏دانيم كه تحريم زنا به دوران مكه و پيش از هجرت برمى‏گردد و از نخستين روزهاى دعوت اسلامى، جزء بديهيات دين بوده است و حرمت آن نيز اختصاص به شريعتى خاص نداشته و در همه اديان الهى حرام و زشت شمرده شده است. از اين‏رو، همان گونه كه در تفسير الميزان نيز بر اين شأن نزول خرده‏گيرى شده، اينكه كنيزان عبداللَّه بن‏ابىّ، پس از تحريم زنا، شكايت به پيامبر(ص) برده باشند، داراى چند اشكال و پذيرش آن مشكل است.(3) مگر اينكه گفته شود منظور كسانى كه اين شأن نزول را نقل كرده‏اند، اصل تحريم زنا نمى‏باشد بلكه منظور، حدّ و مجازاتى است كه بعداً براى مرتكبان اين گناه چه زن و چه مرد، اعلام شد و در آغاز همين سوره آمده است. گويا اين كنيزان با نزول فرمان مجازات زناكاران و ترس از گرفتار آمدن به آن، به پيامبر اكرم(ص) شكايت بردند و اين فرمان در تأكيد بر اصل حرمت زنا، پاسخى به خواست چنين كنيزانى بود كه خود، خواهان پاكدامنى و پرهيز از اين كار شرم‏آور بودند ولى خود را مجبور به آن مى‏ديدند.

چرا فرمان مشروط؟

بنابراين، اگر آيه به دنبال شكايت و درخواست اين دسته كنيزان نازل شده باشد، جمله «ان اردنَ تحصّناً» مى‏تواند اشاره به همين خواست باشد ولى روشن است كه حرمت زنا مشروط به اجبار آنان نيست؛ اصل اين كار حرام است چه با خواست خود كنيزان باشد و چه به اجبار صاحبانِ خود، به آن تن دهند. بنابراين اين پرسش را بايد پاسخ گفت كه چرا فرمان «لا تكرهوا» به همراه چنين شرطى آمده است؟ آيا به اين معناست كه اگر خود آنان راضى باشند، اكراه و اجبار از سوى صاحبانشان مانع ندارد؟!
پاسخ اين پرسش به روشنى پيداست. اگر با تمايل خود مرتكب چنين كارى شوند، اجبار صدق نمى‏كند و به اصطلاح از قضايايى خواهد بود كه «سالبه به انتفاء موضوع» است؛ يعنى ديگر اكراهى در ميان نيست چون موضوعى براى آن وجود ندارد. بنابراين موضوع «اكراه» همواره جايى است كه خود كنيزان، خواهان «تحصّن» و پاكدامنى‏اند.
ولى اين پرسش همچنان باقى است كه چه نيازى به ذكر اين شرط وجود داشته است؟
برخى نكته آن را در اين شمرده‏اند كه اين امر در واقع تحريك صاحبان كنيزان و بيدار كردن حس غيرت و جوانمردى در آنان است تا اگر كمى جوانمردى و غيرت در آنان وجود داشته باشد به خود آيند كه اين كنيزها با اينكه ظاهراً از نظر فرهنگى و اجتماعى در سطح پايين‏ترى قرار دارند، اما مايل به اين آلودگى نيستند؛ آن وقت چگونه است كه صاحبان آنان چنين مسيرى را پيش روى آنان مى‏گذارند!(4)
اين نكته را به عنوان پاسخ مى‏توان پذيرفت، ولى نكته ديگرى كه مى‏توان يا بايد در جهت تكميل پاسخ به آن افزود اين است كه اين كنيزان با آگاهى از حرمت زنا و مجازاتى كه براى مرتكبان آن مقرّر شده، تنها چيزى كه على‏رغم خواست‏شان و به رغم حرمت و مجازات مقرر، مى‏توانست آنان را به اين گناه بكشاند خواست و اجبار صاحبان آنها بود و اين مى‏توانست به عنوان عذرى براى آنان تلقى شود، چنان كه به احتمال زياد وعده مغفرت و رحمت الهى كه در فراز بعدى آيه به آن تصريح شده مربوط به آنان است، ولى اگر اجبارى در ميان نباشد ديگر هيچ گونه عذر و بهانه‏اى نداشتند و ترس از گناه و مجازات مى‏توانست آنان را از ارتكاب اين گناه باز دارد. پس تأكيد بر اين است كه وقتى خودشان راضى به اين كار نيستند، شما مجبورشان نكنيد تا معلوم شود هر كس مرتكب شد، مسئوليت آن به گردن خودِ وى است و خودش خواهان پاكدامنى و «تحصّن» نبوده است. در عين حال اگر على‏رغم خواست آنان، به اكراه و اجبار صاحبان خود، چاره‏اى جز تن دادن به اين كار زشت نداشتند، معذورند كه ادامه آيه مى‏تواند ناظر به همين شرايط باشد.
* و من يُكرِهْهُنَّ فانَّ اللَّه مِن بعد اِكراهِهِنَّ غفورٌ رحيمٌ‏
پس از بازداشتن برده‏داران از واداشتن كنيزان به فحشاء يادآور مى‏شود كه «هر كس آنان را مجبور كند، (بداند) كه همانا خداوند، پس از واداشته شدن آنان، بخشنده مهربان است».
خداوند وعده بخشش و رحمت داده و آن را مرتبط به واداشتن كنيزان ساخته است؛ پرسش اين است كه اين وعده به كيست؟ كنيزكان بيچاره‏اى كه به اين گناه واداشته شده‏اند، برده‏دارانى كه اينان را مجبور ساخته‏اند، يا هر دو گروه؟
اين پرسش چه بسا در نگاه اول، مايه شگفتى باشد، چرا كه همان گونه كه از ظاهر آيه نيز به روشنى پيداست جايى براى ترديد نيست كه وعده براى كنيزكانى است كه به ناچار تن به اين كار داده‏اند. ولى با اين حال برخى وعده را مربوط به صاحبان آنان شمرده‏اند؛ به گمان قوى به اين دليل كه كسى كه از سرِ اجبار و اكراه مرتكب گناهى شود، اساساً گناهكار نيست تا وعده مغفرت و رحمت به او داده شود. بنابراين معنا ندارد وعده مغفرت مربوط به اين دسته از كنيزان باشد؛ به ناچار بايد آن را شامل صاحبان آنان شمرد.
ولى در پاسخ بايد گفت چگونه مى‏توان پذيرفت برده‏داران زشت‏كردارى كه كنيزان خود را به اجبار به فحشا مى‏كشانند، پيشاپيش مژده بخشش گناهشان در واداشتن ديگران به گناه، داده شده است. اين مى‏تواند خود تشويق به گناه و مايه دلگرمى برده‏داران زورگو باشد. علاوه اينكه اگر منظور آنان بودند، نيازى به تكرار «مِنْ بَعْدِ اِكراهِهِنَّ» نبود، و همين خود قرينه است كه وعده مغفرت مربوط به كنيزان مى‏باشد و علت آن نيز اين است كه به خواست اربابان خود به اين گناه تن داده‏اند. پس اساساً وعده آمرزش و رحمت به خاطر مجبور بودن آنان است نه اينكه با وجود آن، آمرزش معنا ندارد. مفسّران ارجمندى چون على بن‏ابراهيم قمى، طبرسى و طباطبايى نيز در تفاسير خود همين گونه گفته‏اند. شاهد آن نيز روايتى از ابى‏الجارود است كه بازگو خواهيم كرد. مفاد آن روايت، اگر پذيرفته شود، اين است كه اين فراز آيه، با نزول آيه فسخ شده است: «فَاِنْ أَتَيْنَ بفاحشةٍ، فعليهِنَّ نصفُ ما على المُحْصَناتِ مِن العذاب؛(5) اگر كنيزان، مرتكب فحشايى شدند، نصف كيفر و حدّى كه زنان آزاده دارند را خواهند كشيد». كما اينكه اين روايت مؤيد پاسخى است كه زمخشرى به اشكال يادشده داده است. وى در پاسخ به اين سخن كه نيازى نيست وعده آمرزش را مربوط به كنيزها بدانيم، چون با فرض اكراه، گناهى نكرده‏اند تا سخن از غفران آن رود، مى‏گويد منظور از اكراه يادشده، مرحله قوى و شديد آن مثل تهديد به قتل و ضرر جانى نيست كه خود عذر شرعى‏اند، بلكه مراد مراحل پايين‏تر است.(6) كه طبعاً به خاطر ارفاق و سهولت كار بر آنان، با اينكه مى‏توانست عذر شرعى نباشد، وعده شمول رحمت الهى به آن داده شده است.
روايت يادشده از اين جهت مى‏تواند مؤيد اين پاسخ باشد كه فسخ وعده مغفرت، مربوط به ارتكاب فحشاء به خاطر تهديد شدن به قتل و امثال آن نمى‏باشد و از اين بابت چيزى «رفع» نشده است، يعنى در واقع حكمى وضع نشده بود تا اينك به دنبال نزول اين آيه برداشته و فسخ شده باشد. بر اين اساس، آنچه در مراحل بعد برداشته شده، ارفاق يادشده است. و اجبارى كه با مثل تهديد به قتل باشد، آن هم براى يك كنيز قطعاً مانع حدّ و كيفر است. البته به صورت كلى، كيفر و حدّ بردگان، چه زن و چه مرد، همان گونه كه در آيه يادشده نيز به صراحت آمده، نصف حدّى است كه براى افراد آزاد، مقرر گشته است.
* وَ لَقَدْ اَنْزَلْنا اليكمُ آياتٍ مبيِّناتٍ و مَثَلاً مِنَ الّذينَ خَلْوا مِنْ قبلِكُم و مَوْعظةً لِلْمتّقينَ‏
در پايان، مجموعه‏اى از آيات كه احكام و فرمان‏هاى چندى را متوجه جامعه اسلامى كرد، اين آيه، به عنوان تكمله‏اى بر آن آيات و در توجه دادن به آيات روشن الهى كه مايه آگاهى، هدايت و خوشبختى آدميان است و براى كسانى كه در پى تقوا و ارزش‏هاى دينى و انسانى باشند، پندهايى راهگشاست، به نكته‏اى توجه مى‏دهد كه در موارد ديگرى از قرآن نيز به همين مضمون به آن تأكيد شده است. تا جايگاه قرآن و آيات هدايت و نزول وحى و خاستگاه بعثت پيامبران بويژه پيامبر خاتم(ص) از ياد نرود.
علم ممتاز و بى‏بديل پيامبران كه آن را از وحى گرفته‏اند، بر گرد هدايت انسان مى‏چرخد و در واقع «موضوع» علم آنان «انسان» است. انسان نيز از اين جهت كه نيازمند هدايت است و بايد كسى باشد كه همزبان با نداى فطرت خرد وى، او را به آنچه سعادت واقعى او است، راهنمايى كند، موضوع و محور علم پيامبران(ع) قرار گرفته است. پس در واقع «هدايت انسان»، موضوع دانش وحيانى پيامبران است و قرآن، كتاب هدايت و سعادت است. و پيامبر اكرم(ص) كه آموزگار و مربى بشر است، قرآن را محور تزكيه و تعليم و كتاب هدايت و رسالت خويش شمرده است. خداى حكيم نيز به فراخور نيازهاى هدايتى بشر، روش‏هاى چندى را در كتاب هدايت خويش به كار برده است؛ گاه برهان‏هاى خردپسند و عقلىِ صِرف را ارائه مى‏كند، گاه حقايق موجود در عالم را منبع انديشه و موضوع تأمل معرفى مى‏كند، گاه بازگويى گزارش كار گذشتگان و به كار بردن زبان تهديد و برحذر داشتن از نتايج اعمال و عقوبت كردار را براى دسته‏اى از آدميان راهگشا و مفيد ديده است، زمانى، زبان پند و مهربانى را پيشه كرده است، حتى احكام و مقررات و فرمان‏هاى شرعى خود را نيز در قالب‏هاى مختلف بيان كرده است. اينها همه برخاسته از رحمت بيكران الهى و لطف و عنايت ويژه‏اى است كه آفريدگار به انسان به عنوان برترين مخلوق داشته و او را از نعمت‏هاى بيكران مادى و معنوى برخوردار كرده است و به راستى چه نعمتى بالاتر از اينكه ابزار هدايت و خوشبختى جاودانه در اختيار انسان قرار گيرد. در همين مجموعه آياتى كه از آغاز سوره نور تاكنون فرا روى ما قرار گرفته، چقدر دستورهاى راهگشا و فرمان‏هاى حيات‏بخش و سعادت‏آفرين، ارزانى بشر شده است. آيا اين به جز لطف حكيمانه و تدبير عالمانه خداوندى است كه از فيض بيكران خويش، آدمى را بهره‏مند ساخته است.
اين است كه قرآن بارها بر اين عنايت و نعمت ويژه خداوند تأكيد مى‏كند و مؤمنان را به شناخت و اهتمام نسبت به آن فرا مى‏خواند. اينك نيز پس از آن همه احكام و دستورهاى حيات‏بخش خود، يادآور مى‏شود كه ما به سوى شما آياتى روشن فرو فرستاديم و نيز مثل و نمونه‏اى از مردمانى كه پيش از شماها زندگى مى‏كردند و نيز پندى براى تقواپيشگان.
«مبيِّن»، هم به معناى روشن و آشكار آمده و هم روشنگر و آشكاركننده. برخى مفسّران گفته‏اند در اينجا، معناى نخست مورد نظر است.(7) در اين صورت، هم‏معنا با «آيات بيّنات» خواهد بود؛ هر چند روشن، به وصف نور بودنش، روشنگر نيز مى‏باشد.
معلوم است كه قرآن، هدايت و شفاى براى همه مردمان است، چنان كه فرمود: «هُدىً للناس»(8) و فرمود: «و شفاءٌ لِما فى الصُدُور»(9) ولى اين تنها مؤمنان و پرواپيشگان هستند كه از آنها بهره مى‏برند، چنان كه فرمود: «هدىً للمتّقين»(10) و باز فرمود: «و نُنَزِّلُ مِن القرآنِ ما هو شفاءٌ و رحمةٌ للمؤمنين».(11) بنابراين آيات بيّنات الهى، براى همه «موعظه» است و خطاب قرآن فقط متوجه مؤمنان و پرهيزگاران نيست ولى تنها براى اينان است كه به فراخور ايمان و تقوايشان، سودمند مى‏افتد. براى كسانى كه از سرِ عناد و لجاجت با آيات قرآنى و هدايت‏هاى الهى رفتار مى‏كنند، نه تنها آيه‏هاى شفابخش و هدايتگر قرآن سودمند نخواهد بود بلكه مايه گمراهى بيشتر و خسارت فزون‏تر آنان خواهد شد، چنان كه در همين آيه كه قرآن را مايه شفا و رحمت مؤمنان مى‏شمارد، آمده است: «و لا يزيد الظالمين الّا خساراً؛ (قرآن) ستمكاران را جز زيان نمى‏افزايد.»
بنابراين اگر در آيه مورد بحث، آيات الهى، پند براى پرهيزگاران معرفى شده از اين باب است.
روايات:
رواياتى كه در اين بخش بازگو مى‏كنيم به تناسب اين مقاله و مقاله پيش است كه به شرح و تفسير جمله «و ليستعفف الذين لا يجدون» به بعد اختصاص داشت.
1- پيامبر اكرم(ص):
«يا معشر الشُبّان! مَنِ استطاعَ منكم الباءةَ فَلْيَتَزَوَّجْ و من لم يستطع فعليه بالصوم فانّه له وجاءٌ؛(12)
اى گروه جوانان! هر كس از شما توان ازدواج داشت، ازدواج كند و هر كس نتوانست، بر او باد كه روزه بگيرد، چرا كه (روزه) برايش مايه كاهش و دفع شهوت است.»
2- محمد بن‏مسلم در باره تفسير جمله «فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيراً»، از امام صادق(ع) نقل كرده است:
«الخير أن يشهد أن لا اله الا اللَّه و انّ محمداً رسول‏اللَّه، و يكون بيده عملٌ يكتسب به، او يكون له حرفةٌ؛(13)
خير (كه در آيه آمده) اين است كه به وحدانيت خداوند و رسالت محمد گواهى دهد، و كارى در دست داشته باشد كه با آن كسب كند، يا داراى حرفه‏اى باشد.»
3- باز از امام صادق(ع) در باره جمله «فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيراً»، نقل شده است:
«كاتبوهم ان علمتم انّ لهم مالاً؛(14)
(معناى جمله اين است كه) اگر مى‏دانيد مالى دارند با آنان قرار مكاتبه بگذاريد.»
4- همين مضمون در روايت ديگرى از آن امام، با افزوده «دين» نيز رسيده است:
«فى قول اللَّه عزّ و جلّ «ان علمتم فيهم خيراً» قال: ان علمتم لهم ديناً و مالاً؛(15)
اگر ايمان و مالى در آنان سراغ داشتيد.»
5- قاسم بن‏سليمان گفته است از امام صادق(ع) در باره اين جمله: «و آتوهم من مال اللَّه الذى آتاكم» پرسيدم. امام در پاسخ فرمود: از پدرم شنيدم مى‏گفت:
«لا يُكاتِبُه على الّذى أرادَ أن يكاتِبَه ثمّ يزيد عليه ثم يَضَعْ عنه و لكنّه يضعُ عنه ما نَوى‏ أن يكاتبه عليه؛(16)
با برده خويش بر اساس قيمتى كه مورد نظرش بوده و افزودن مقدارى به آن و سپس كم كردن همان مقدار، قرار نبندد، بلكه با توجه به مقدارى كه واقعاً قصد مكاتبه بر آن را داشته، مقدارى از آن كم كند.»
اينكه مولا، بر مبلغ واقعى مورد نظر خويش بيفزايد و آن را به عنوان مبلغ مورد نظر جلوه دهد و آنگاه همان را كم كند، كمكى به عبد نكرده است و جز منّت‏گذارى چيزى نصيب عبد نشده است!
روايات ديگرى نيز با همين مضمون نقل شده است كه نشان مى‏دهد منظور از اعطاى كمك مالى به چنين بردگان، كاهش و تخفيف در مبلغ مكاتبه مى‏باشد كه صاحب برده، قصد دارد در مقابل آزادى او بگيرد. ولى چنان كه در شرح آيه آورديم اين كمك، مصداقى روشن از عمل به دستور يادشده است ولى منحصر به آن نيست.
6- ابى‏جارود در باره جمله «و من يكرههنّ فان اللَّه من بعد اكراههن غفورٌ رحيمٌ»، از امام باقر(ع) نقل كرده است كه اين آيه نسخ شده و نسخ آن به واسطه آيه «فان أتين بفاحشة فعليهن نصف ما على المحصنات من العذاب» مى‏باشد:
هذه الآية منسوخة نَسَخَتْها «فان أتين بفاحشة ...».(17) ادامه دارد.

پى‏نوشتها:

1) از جمله نك: شرايع‏الاسلام، ج‏3، ص‏124 - 137.
2) توبه، آيه 60.
3) نك: الميزان، ج‏15، ص‏118.
4) نك: تفسير نمونه، ج‏14، ص‏462.
5) نساء، آيه 25.
6) كشاف، ج‏3، ص‏67.
7) نك: كشاف، ج‏3، ص‏67.
8) بقره، آيه 185.
9) يونس، آيه 57.
10) بقره، آيه 2.
11) اسراء، آيه 82.
12) كنزالعرفان، ج‏2، ص‏138. اين حديث در كتاب‏هاى حديثى چندى از اهل سنّت مثل مستدرك حاكم، ج‏1، ص‏591 و صحيح بخارى، ج‏1، ص‏326 و ج‏3، ص‏238 نيز نقل شده است.
13) وسائل‏الشيعه، ج‏16، ص‏84.
14) كافى، ج‏6، ص‏187؛ وسائل‏الشيعه، ج‏16، ص‏83.
15) همان.
16) وسائل‏الشيعه، ج‏16، ص‏94.
17) نورالثقلين، ج‏3، ص‏602.

مقالات مشابه

ارزیابی دیدگاه مفسران درباره معناشناسی «معیشت ضنک» در آیه ۱۲۴ طه

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهسیدمحمد موسوی مقدم, فتح‌الله نجارزادگان, شیما محمود‌پور

نقش سیاق در تفسیر آیة تبلیغ

نام نشریهسراج منیر

نام نویسندهعباس اسماعیلی‌زاده, محبوبه غلامی

بررسي ديدگاه تفسيري علامه طباطبايي در تفسير آيه تبيان

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهعلی نصیری, سیدمصطفی مناقب, سیدکریم خوب‌بین خوش‌نظر

بررسي برداشت‌هاي تفسيري علامه‌طباطبايي درباره آيات مربوط به لوح محفوظ

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهسیدمرتضی حسینی شاهرودی, محمدعلی وطن‌دوست

بررسي آیات استثنايي سوره هاي انعام و اسراء

نام نشریهحسنا

نام نویسندهقاسم بستانی, مینا شمخی, نصره باجی